جـلال ايــــزدي جويـــي جـــلال حضـــرت صــادق
صـال ايــزدي خــواهي خصـال حضــرت صــادق
زِسَر تا پـا زِپـــا تا سَر خـــدا را مُظــهِر و مَظـــهَر
بيــــا موسيٰ تماشـا كن جمــــال حضــرت صـــادق
به شهر علــم پيغمبـــر بود چون جــدّ خود حيــــدر
كمـــــال مصـطــفيٰ باشـــد كمــال حضــرت صــادق
مـــه بـــرج سپـــهر ديـــن ازاو رونق گرفت آئيـــن
خرد مات است از جــاه و جـــلال حضــرت صـــادق
زِعــلم و دانـــش و تقـــويٰ نديـــده ديــده ی دنيـــا
به جـــز در عتـــرت طـــاها مثال حضــرت صــادق
بيــــانش معنــي قـــــرآن كـــــلام الله كلامــش دان
بيــا با ديــده ی دل خوان مقـــال حضــرت صــادق
«شكوهي» خواهد از يزدان كه در هنگام نزع جان
نصيبش سازد از احســان وصــال حضرت صــادق
ز هر طرف به كمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا كه بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیدهام همه شب اشك دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد
كه آتش از در و دیوار من زبانه گرفت
سپاه كفر به كاشانهام هجوم آورد
مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت
ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در كنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیتِ من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
كه خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شكر كه زهر جفا نجاتم داد
مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
كه گه به زهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تا سمت نوكری ز ما «میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت
غلامرضا سازگار
آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است
آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است
آقای مظلومی که اوج مهربانی هاست
تنها دلیل گریه های آسمانی هاست
آقای مظلومی که خود روح عبادات است
آقای مظلومی که دریای کمالات است
آن تکیه گاهی که همیشه پشت پا خورده
دائم برای شیعیانش غصه ها خورده
اما بنی عباس دائم ناگزیرش کرد
یکباره امازود خیلی زود پیرش کرد
می دید با چشم خودش مردم چه نامردند
با بی حیایی بار دیگر هیزم آوردند
می دید از نسل مغیره آمده فردی
می دید یک قنفذ صفت در عین نامردی
با یک لگد آمد میان خانه اش آن شب
آتش بیفکند بر در کاشانه اش آن شب
از آن شب آقاهم اسیر درد وآهی شد
مثل علی پای برهنه کوچه راهی شد
یک بد دهانی سوی آقا حرف بد میزد
مرکب سواری هم به کتف او لگد میزد
در خاطر آزرده اش اوج محرم هاست
آقای ما از ابتدا راوی ماتم هاست
گاهی برای خود شبانه روضه میخواند
گاهی برای اهل خانه روضه میخواند
از شعله های آتش و دود عجیبی که
پیچیده بود در آشیانه روضه میخواند
از بی حیایی های تیغ قنفذ ملعون
از زخم روی کتف و شانه روضه میخواند
گاهی دلش تنگ غروب میگیرد آقایم
از حمله های وحشیانه روضه میخواند
از آن غروب روز عاشورای شصت و یک
از ضربه های تازیانه روضه میخواند
با یاد شام و عمه جان و کنج مخروبه
از گریه های نازدانه روضه میخواند
امضاء
نظرات شما عزیزان: